صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۴۰۲

۱

نماند از تاب هجرانت مرا دیگر شکیبایی

عجب نبود اگر زین پس کشد کارم به رسوایی

۲

دلم در سینه جوشد ز آتش رویت مکن حیرت

تو آتش را به جوش آری بدین گرمی و گیرایی

۳

ز سودای رخ و زلفت دو سود آمد مرا حاصل

دلی خودرای و دیوانه، سری پرشور و سودایی

۴

عجب دارم که چون آموختی آن لعل گویا را

کجا کی از دم گرم که اعجاز مسیحایی

۵

در اوصافت عرق ریزد به جای دوده بر کلکم

که آمد صفحه ای از دفتر حسن تو زیبایی

۶

مرا با دین و دنیا نیست کاری مال و جان چبود

نتابم روی از رایت بهر چم حکم فرمایی

۷

بهر حال از تو منتها مرا بر دوش جان باشد

به قهرم گر بسوزانی ور از لطفم ببخشایی

۸

تو خود گاهی مگر دست ترحم سائیم بر سر

که نبود با غم عشقت مرا چشم تن آسایی

۹

به یاد لعل میگونت مدام ار خون خورم شاید

که دل آموخت ز آن مژگان مرا رسم جگرخایی

۱۰

جوانان را ملامت کردمی از عشق و خود ناگه

به عهد پیری آخر سر بر آوردم به شیدایی

۱۱

تو گویی دل برو واپس ستان و من درین فکرت

که چون بیرون برم جان از کف آن ترک یغمایی

۱۲

صفایی من که می کردم مداوای گرفتاران

به کار خویش درماندم به صد تدبیر و دانایی

تصاویر و صوت

دیوان اشعار صفایی جندقی به کوشش سید علی آل داود - تصویر ۳۳۹

نظرات