
صفایی جندقی
شمارهٔ ۴۱
۱
مشاطهٔ زیبایی آراسته چنبرها
زان سلسله تا بندد بر هر سر مو سرها
۲
در بارگهت ایدر ره یافتم از هر در
تا روی رجا یکسر برتافتم از درها
۳
عشاق نزیبد عشق با غیر تو ورزیدن
ز آنرو که ترا تنهاست حسن همه دلبرها
۴
مهر تو برون افکند هر نکته که پوشیدیم
ورنه نشد این راز افسانه ی کشورها
۵
چون خاک رود بر باد سرها به سر کویت
نبود عجب ار در پای افتد ز سر افسرها
۶
گر شرح صباحت را تا حشر نگار آرند
از حسن توفصلی بیش نبود همه دفترها
۷
در مجلسِ می خواران ، سرمستی و بیهوشی،
از جنبش ساقی خاست نز گردش ساغرها
۸
از دست و زبان نامد توصیف کمالاتت
کآرایش دیگر داد زیب تو به زیورها
۹
کونطق صفایی را کاوصاف تو بسراید
عاجز شده لب بستند زین باب سخنورها
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی