صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۴۵

۱

دل چو پر خون شد بدو دادم به قصدی ناصواب

ساختم آماده مستی را شرابی با کباب

۲

گفتمش در دور خط خواهم لبت بوسید گفت

تشنه را آری سراب از دور بنماید سراب

۳

مهر کی زان کینه ورجویم که در هر باب و فصل

فصل مهر و کین زهم در کیش ترکان نیست باب

۴

آنکه نتوانم ز غیرت همره او سایه دید

دیدمش خورشیدوش در چشم مردم بی حجاب

۵

هرچه بهر مهرت افزودم به جان تن کاستم

جز تو نشنیدم کسی کآرد هلال از آفتاب

۶

ملکجان از دولت عشقم سراپا پر غم است

این عجب جایی است کاندر عین آبادی خراب

۷

شامگه خواندی سگم و ز کوی خود راندی سحر

لطف کردی مرحبا این هم عطایی با عتاب

۸

پیش جانان عز خود، ذل رقیبان نزد دوست

زین دو بهتر یافت کی عاشق دعایی مستجاب

۹

شد مرا مرهم پذیر از بوی زلفش زخم دل

کی جراحت دیده از زاهد زبان از مشک ناب

۱۰

سر به سر تاریک و طولانی چرا بود اینقدر

راه ظلمات از برون آن طره پر پیچ و تاب

۱۱

گر صفایی کام ها در پی حسابی یافت خصم

نزد حق یوم الحسابش نیست جز سودالحساب

تصاویر و صوت

نظرات