
صفایی جندقی
شمارهٔ ۵۰
۱
چو بخت از کین اختر غافلم ساخت
به مهر آن شمایل مایلم ساخت
۲
به جهل اندر غمش افتادم آخر
کمال عشق مردی کاملم ساخت
۳
به خونم تر نشد تیغش دریغا
که هجران شرمسار از قاتلم ساخت
۴
چو میرم در غمت شادم که اقبال
به کار جان نثاری قابلم ساخت
۵
هم آن زلف و ذقن دیوانه ام کرد
هم این زنجیر و زندان عاقلم ساخت
۶
به مرگ زندگی معمار عشقت
عجب ماتم سرایی از گلم ساخت
۷
تو گر با ما نکردی سازگاری
غمت نازم که عمری با دلم ساخت
۸
به هجران بی توام جان برنیامد
غم روی تو آسان مشکلم ساخت
۹
به دل تا بست صورت معنی دوست
خیال خود ز خاطر زایلم ساخت
۱۰
ز مردن سخت تر شد ماندنم چند
به خون خوردن توان بی حاصلم ساخت
۱۱
هلاک آن خواست از غرقم صفایی
که این حسرت سرا برساحلم ساخت
نظرات