صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۵۲

۱

غمت بر تابه ی عشقم چنان سوخت

که زین سودا نه دل تنها که جان سوخت

۲

جدائی در جوانی ساخت پیرم

بهارم سال ها پیش از خزان سوخت

۳

مرا دل خواست تا سوزد به کیفر

از آن آتش که زد خود در میان سوخت

۴

به پیری ز آن جوانم آتشی خاست

که هم پیر از شرارم هم جوان سوخت

۵

مرا سوزاند و دودی برنیامد

کجا زین پخته تر کس را توان سوخت

۶

کمانی راند در کف سینه ام را

که از تیر نخستینش نشان سوخت

۷

که دامن زد بر آن دوزخ ندانم

کش از یک شعله سر تا پا جهان سوخت

۸

شرارم نیست پیدا ورنه صدره

ز آهم هم زمین هم آسمان سوخت

۹

حدیث عاشقی از من مپرسید

که ازتقریر یک حرفم زبان سوخت

۱۰

صفائی نز شکیبائی خموشم

که زین آتش مرا بر لب فغان سوخت

تصاویر و صوت

نظرات