صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۶۲

۱

قتل عشاق نه از عارض او بیداد است

که در آیین وفا کشتن عارض داد است

۲

کرد صیدم به نگاهی و نیامد به سرم

ناله ی من از این ناوک از آن صیاد است

۳

از چه روی آه مرا قوت تأثیر نبود

گرنه آهن دل او سخت تر از پولاد است

۴

پی خون ریزی مردم نگر آن چشم و مژه

که دو صد نیش فزون درکف یک فصاد است

۵

تیغ ابروی و سپاه مژه و چنبر زلف

وادی دل وای که یک کشته و صد جلاد است

۶

ریخت او شیر به جوی از پی شیرین من خون

فرق ها از من دل شیفته تا فرهاد است

۷

غمم آن است که نایی به مزارم پس مرگ

ورنه دل با تعب هجر به مردن شاد است

۸

جاودان بسته زنجیر ندم خواهد ماند

بنده ای نه که دل از بند طلب آزاد است

۹

حال یوسف نتوان گفت صفایی برآن

که حدیث غم یعقوب به گوشش باد است

تصاویر و صوت

نظرات