
صفایی جندقی
شمارهٔ ۶۳
۱
مرا بس شکرها از کردگار است
که یارم در بر و غم بر کنار است
۲
اگر سنگ از فلک بارد چه تشویش
حضور دلبرم رویین حصار است
۳
به پای دوست نبود جز تو در دست
بپای ای جان که هنگام نثار است
۴
جهان ماند به جانان زنده جاوید
چو او باشد مرا با جان چه کار است
۵
دلارامی که قهرش بی دوام است
گل اندامی که لطفش پایدار است
۶
نه نایی از گزندش ناله پرواز
نه چشمی از جفایش اشکبار است
۷
ز پایش سر برآوردم کم اکنون
سراپا زین تغابن شرمسار است
۸
به بوی وصل خرسندم ولی باز
دل از سودای مرگم زیر بار است
۹
ترا این مایه با ما فرط الطاف
ز فر رحمت پروردگار است
۱۰
خدایی را ثنا باید صفایی
که با چندین گناهت بردبار است
تصاویر و صوت

نظرات