صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۶۷

۱

در بزم عشق باده سرشک روان خوش است

جای سرود و مطرب ما را فغان خوش است

۲

با روی زرد ناله ی دل زارتر نگو

مرغ مرا بهار نوا در خزان خوش است

۳

از گلبن تو دیده ندوزم ز خار غیر

مشتاق باغ را ستم باغبان خوش است

۴

دامن پر اشک چشمت و مینا ز می تهی

دور از بساط بزم تو جشنی چنان خوش است

۵

پیداست حال کشته ات از تیغ خون چکان

او را زمان جای سپری این زبان خوش است

۶

نشگفت اگر سرشک نگارم کند عذار

این قصه را ز خون جگر ترجمان خوش است

۷

تیغ تو در جهان به سرم سایه کرد و نیز

از آفتاب محشرم این سایبان خوش است

۸

بودت بهانه دادن بوسی بهای جان

ورنی هزار جان برایت رایگان خوش است

۹

در پای دوست این سفر ای دل بریز جان

جانانه را ز دست تو این ارمغان خوش است

۱۰

با تاج و تخت زر نتوان سر ز راه برد

ما را که سر به تربت این آستان خوش است

۱۱

کس رو نتابد از تو ور اینت قبول نیست

قتل صفایی از جهت امتحان خوش است

تصاویر و صوت

نظرات