
صفایی جندقی
شمارهٔ ۶۹
۱
با ساقی و مطرب همه را کار به کام است
کاشانه ی ما بزم جم از دولت جام است
۲
نقصان به غم افتاد و روان را طرب افزود
تا شاهد روز و شبم آن ماه تمام است
۳
بدگیسوی او سور مرا، سیرت سوکی
بی طلعت او صبح مرا صورت شام است
۴
فسق همه از رأفت او پرده ی پرهیز
ننگ همه از نعمت او شوکت نام است
۵
بی سرمه ی خاک در او چشم خرد را
دیدار خطا، عدل جفا، نور ظلام است
۶
در دیده ی و دل از دو جهان نام و نشان نیست
تا گوش و زبان راهی از نام توکام است
۷
با عشق امل سوز دگر علم و عمل چیست
یا عاقبت اندیشی و تدبیر کدام است
۸
ای مرغ دل از خال لبش خام نگردی
هشدار و بیندیش از این دانه که دام است
۹
با سابقه ی لطف قدیمم چو صفایی
معشوق رضا، شاه گدا، خواجه غلام است
تصاویر و صوت

نظرات