صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۷۴

۱

به جای دوستی ار دشمنی سزای من است

جفا ز جانب جانان کمین جزای من است

۲

گذشت و حسرتم افزود از آنکه گفت طبیب

علاج این مرض از لعل جان فزای من است

۳

پس از هلاک به بالینم آی و فارغ باش

که این ملاطفت افزون ز خونبهای من است

۴

ترا به الفت بیگانه عادتی است غریب

مرا بس این که خیال تو آشنای من است

۵

ز اقتضای قضا دور نبود این تقسیم

که قرب بهره غیر و غمت برای من است

۶

اگر ز اهل رشادم وگر ز خیل ضلال

به دیر و کعبه دعای تو مدعای من است

۷

ز غیب چهره برافروز وگو بمیر مرا

اگر شهود تو موقوف بر فنای من است

۸

به بی وفاییت اندر جهان برآمد نام

جز این ترا چه ثمر دیگر از جفای من است

۹

کجا ز دوست صفایی مرا فراموشی است

به ملک جان و دل از وی تهی کجای من است

تصاویر و صوت

نظرات