
صفایی جندقی
شمارهٔ ۷۶
۱
گرنه در خورد یار دیرین است
تلخکامی به جان شیرین است
۲
تا تو از چهره شرم مهر شدی
اشک ما نیز رشک پروین است
۳
دل سرگشته ام به چنبر عشق
چون کبوتر به چنگ شاهین است
۴
تا محرک صباست زلف ترا
کی دلی را امید تسکین است
۵
در تو بیندکمال صنع حکیم
عارفی را که چشم حق بین است
۶
جز تو با هیچ کس نورزم مهر
ور تو پیوسته با منت کین است
۷
کارت از تیغ کج خود آمد راست
کی نیازت به تیر و زوبین است
۸
سرکنم بی تو گر شبی به بهشت
خاک و خشتم فراش و بالین است
۹
بست تا در تو جان صفایی را
نه غم دل نه ماتم دین است
نظرات