
صفایی جندقی
شمارهٔ ۸۱
۱
روشن شب عالمی ز ماه است
و ز مهر تو روز من سیاه است
۲
در راه تو دین و دل فکندیم
برخاک چه جای مال و جاه است
۳
از ما همه جان و سر فشاندن
و ز جانب دوست یک نگاه است
۴
از فتنه ی فوج غمزه دل را
در سایه ی زلف او پناه است
۵
چون دست به فرق ما نسودی
بگذار قدم که خاک راه است
۶
دل جویی عاشقان مسکین
در کیش شما مگر گناه است
۷
با سرو و مه آن عذار و قد را
تشبیه کمال اشتباه است
۸
نه مه را کس به برقبا دید
نه سروی را به سر کلاه است
۹
از دیر سخن مران صفایی
با شیخ که ز اهل خانقاه است
تصاویر و صوت

نظرات