صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۸۳

۱

سوای دل که به ترک تو مایل افتاده است

کجا قتیل به سودای قاتل افتاده است

۲

گواه صدق و ارادت بس است عاشق را

که پیش دیده ی معشوق بسمل افتاده است

۳

مرا خیال تو خطی به لوح سینه نگاشت

که نقش غیر توام داغ باطل افتاده است

۴

سحاب خشم تو بارد چنان تگرگ جفا

که کشت زار وفا هیچ حاصل افتاده است

۵

دلا طمع ببر از نوش آن لبان خموش

که نیش غمزه ی او سهم سایل افتاده است

۶

بگو به ناقه الاساربان که تند مرو

ترا به دوش و مرا بار بر دل افتاده است

۷

شب افتاب نتابد فروغ طلعت دوست

به طرف بادیه گویی ز محمل افتاده است

۸

خطر مراست که کشتی نشسته در گرداب

ترا چه خطره که پشتی به ساحل افتاده است

۹

به عقل دعوتم از عشق می کند چون شد

که پیر صومعه با علم جاهل افتاده است

۱۰

سر او فکنده صفایی به پای یار و خموشم

که ره نرفته و بارم به منزل افتاده است

تصاویر و صوت

نظرات