صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۵

۱

سرها همه بر نیزه و تن ها همه بر خاک

از کین زمین آه و ز بی مهری افلاک

۲

تا هوش همی راه سپارد سر بی تن

تا دیده همی کار کند پیکر صد چاک

۳

تن ها همه انباشته در خاک و به خون در

سرها همه آویخته از حلقه ی فتراک

۴

بر هرتن مجروح و دل ریش و لب خشک

صد چشمه روان بیشتر از دیده ی نمناک

۵

در ریختن خون عزیزان همه اسراف

در بذل کمین شربت آبی همه امساک

۶

ای وای بر آن قوم که حرمت نشناسند

از خون تن پاک تو تا خون دل تاک

۷

در حیز امکان مگر این است اگر هست

جوری که بدو پی نبرد پایه ی ادراک

۸

سیراب تر از باغ بهشت آل نبی بود

چاره ی لب خشک ار شدی از دیده ی نمناک

۹

این باد مخالف ز کجا خاست که آمیخت

هفتاد چمن لاله و گل با خس و خاشاک

۱۰

نگذاشت اثر اهل زنا ز آل پیمبر

چو از دولت جمشید نشان صولت ضحاک

۱۱

ران بر رگ دل نشتر این داغ صفایی

وز اشک بشو نامه ی آلوده ی ناپاک

تصاویر و صوت

دیوان اشعار صفایی جندقی به کوشش سید علی آل داود - تصویر ۵۰۳

نظرات