صفایی جندقی

صفایی جندقی

بند ۳۲

۱

اکنون سپهر خاک سیه ریخت بر سرم

کافکند بر زمین ز سر آن طرفه افسرم

۲

از بس مرا وسیلهٔ حیرت شد این حدیث

گویی هنوز نامده قتل تو باورم

۳

با آنکه پیش چشم من افتاده‌ای به خاک

باز این صور به مد نظر درنیاورم

۴

تن بر زمین طپان و سرت بر سنان ولی

حاشا که من گمان چنین حال‌ها برم

۵

از برج بخت صد فلکم ماه تیره رست

تا رخ نهفتی از نظر ای مهر انورم

۶

هفتاد چرخه کوکب نحسم گشود روی

تا شد فروز برج شرف سعد اکبرم

۷

خود میر مجلسم و عجب کز نخست دور

جز خون نریخت ساقی دوران به ساغرم

۸

مشتاق مرگ خویش چو عطشان به آب ساخت

ذل اسیری خود و ذبح برادرم

۹

بودی به دست آن‌قدرم کاش مهلتی

تا جان چو سر به پای تو یکباره بسپرم

۱۰

مقهور خصم و نیست پناهم به هیچ سو

جز راه مرگ چاره نمانده است دیگرم

۱۱

ما رهسپار شام و تو قاصر ز همرهی

این خطره‌ها خطور نکردی به خاطرم

۱۲

داغی که شرح آن نتوانم به قرن‌ها

بر دل نهاد واقعهٔ عون و جعفرم

۱۳

تا رستخیز، هر دو جهانم زیاد بر[د]

هنگامهٔ شهادت عباس و اکبرم

۱۴

جد و پدر به خلد و تو غلطان به خون و خاک

داد از غرور خصم جفاجو کجا برم

بنشست باز در بر آن جسم چاک‌چاک

رخ کند و گفت وای اخی روحنا فداک

تصاویر و صوت

دیوان اشعار صفایی جندقی به کوشش سید علی آل داود - تصویر ۴۰۸

نظرات

user_image
د
۱۴۰۲/۰۵/۳۱ - ۱۱:۰۱:۴۵
«تا رستخیز، هردو جهانم ز یاد برم» در دیوان به تصحیح آل‌داود هم همین است؛ اما شاید این بوده و سهو نساخ است: «تا رستخیز، هردو جهانم ز یاد برد»