صفایی جندقی

صفایی جندقی

بند ۴۴

۱

کای از غمت برادر با جان برابرم

غربال دور خاک بلا بیخت بر سرم

۲

چون زخم‌های خود نگری از ستاره بیش

داغ درون خویش اگر بر تو بشمرم

۳

گفتم رها کنند مگر زین قفس مرا

اما چه سود بال کدام است و کو پرم

۴

خصمم کشید و از سر کویت به عنف برد

این هم غمی دگر که ندانم کجا برم

۵

ذبح تو باورم نشدی لیکن این قضا

امروز شد مشاهده ز الله و اکبرم

۶

در پای ذوالجناح تو نامد ز دست ما

خود را فدا کنیم از این باب دلخورم

۷

ز آن حرب و ضرب و زخمه و اخراج و ترک‌تاز

زین خشم و کینه‌خواهی خصم ستمگرم

۸

ز آن تابشی که تافت به دل‌های تفته‌جان

ز آن آتشی که سوخت به خرگاه و چادرم

۹

داغ بنات زار درون‌ریش دل‌پریش

نهب بساط و پرده و بالین و بسترم

۱۰

نالان به پشت ناقه یتیمان بینوا

عریان به روی بادیه عباس و اکبرم

۱۱

با این تطاولات و تعدی هنوز دل

خالی نکرده خصم جفاکیش کافرم

۱۲

خواهر بمیردت که نشد پیش‌مرگ تو

کی سازمت علاج و کدامین غمت خورم

۱۳

نیرنگ داغ و نقش فراقت ز لوح دل

زایل فتد مگر به قضا گاه محشرم

۱۴

پیش از بیان حال به پایان بریم عمر

وین داستان تمام نخواهد شد آخرم

حیرت به‌جای حفظ و تزلزل به‌جای تاب

بیمار کربلا به پدر کرد این خطاب:

تصاویر و صوت

دیوان اشعار صفایی جندقی به کوشش سید علی آل داود - تصویر ۴۱۷

نظرات