صفایی جندقی

صفایی جندقی

بند ۵۸

۱

در شرح این ستم که نگفتم یک از هزار

چون نامه رو سیاهم و چون خامه شرمسار

۲

آن داستان کجا و کجا این بیان سست

از گفت خویش آمدم اینک به اعتذار

۳

این امر ناصواب که شد وضع در زمین

تغییر یافت تا ابد اوضاع روزگار

۴

هر صبح و شام گه ز افق گاه از شفق

گردون ببر لباس غضب پوشد آشکار

۵

روح القدس هر آینه با صد هزار چشم

تا حشر گرید از غم این کشته زار زار

۶

در سوگ این ستم زده فرزند مام دهر

هر شام گیسوان کند از مویه تارتار

۷

دهقان به فرق سنبل و ریحان بهار و دی

خاک سیاه ریزد از این غصه باربار

۸

تا در صف محاربه مخضوب شد به خون

چون لاله خط و زلف جوانان گل عذار

۹

کش آبیار ابر به دامان دشت و کوه

سیلاب خون روان کند از چشم جویبار

۱۰

گلبرگ وی ز تاب عطش تا بنفشه رنگ

خنجر به جای خیره بروید ز مرغزار

۱۱

هر شب به فرق اهل عزا تا سحر سپهر

انجم به جای دامن گوهر کند نثار

۱۲

یک نم به چشم دجله و شط آب شرم نیست

خشکیدی ار نه ز آتش خجلت سراب وار

۱۳

آمد خزان بهار جوانان هاشمی

یارب دگر مباد خزان را ز پی بهار

۱۴

آویزدت به دامن دل خارهای غم

روزی اگر به خاک شهیدان کنی گذار

جم بر حصیر ذلت و جن بر سریر جاه

از کین مهر شکوه کنم یا ستیز ماه

تصاویر و صوت

نظرات