صفایی جندقی

صفایی جندقی

بند ۶

۱

برعون باطل آه که ابنای روزگار

در نفی و سلب حق همه جویند اعتبار

۲

تا کربلا ز کوفه به خونریز یک بدن

پر تا به پر پیاده و سر تا به سر سوار

۳

با دعوی خدای پرستی خدای سوز

از التزام ظلم به رحمت امیدوار

۴

ذکر رسول بر لب و بغض ولی به دل

در چشم ها کتاب عزیز اهل بیت خوار

۵

در هیچ امتی عملی سرنزد چنین

ای شرک و کفر را خود از این کیش و ننگ عار

۶

تا راز درم و رسم جدل در جهان که دید

آید برون برابر یک مرد صد هزار

۷

می بین ستیز باطل و بنگر سکون حق

این صبر و این ستم به جهان ماند یادگار

۸

چون شد که عدل حق نکشید انتقام ظلم

ز آن قوم کفر کیش خطاکوش نابکار

۹

جان پلید کاش تنی زان شرار قوم

بیرون نبردی از دم شمشیر آبدار

۱۰

از تاب تشنه کامی او جاودان کم است

جوشد به جای آب اگر خون ز چشمه سار

۱۱

زین غم مگر شکسته سراپای آب نهر

بس تن برهنه سرزده برسنگ آبشار

۱۲

از سبطیان تشنه لبت ای فرات شرم

تا کی به کام قبطی و این گونه سازگار

۱۳

کاش ای سحر شبت نشود روز هان مخند

شرمی بدار باری از آن چشم اشکبار

۱۴

از دیده ی تر و لب خشکت نصیب من

اشک زمین گذر شد و آه فلک گذار

ناحق به خاک با بدن چاک چاک خفت

الحق که حق ز فرقه ی ناحق به خاک خفت

تصاویر و صوت

نظرات