صفایی جندقی

صفایی جندقی

بند ۶۴

۱

این بود آخر اجر رسول از پیمبری

کامت شد از مودت اولاد او بری

۲

حق پایمال باطل و دین دست سود کفر

حیفا که یافت شرک ز توحید برتری

۳

ابر عطا و بحر کرم با دهان خشک

در خون خویش کرد بط آسا شناوری

۴

بیع و شرای آب به جان هم نداد دست

از قحط آن متاع نه از فقد مشتری

۵

خون خدا به خاک بلا خفت تشنه کام

ای دل کم است زین غم اگر اشک خون گری

۶

در شو زمین ز اشک و بسوز آسمان ز آه

کاین وقعه را رواست چنان تعزیت گری

۷

انباز این عزا بود از انس تا ملک

دمساز این نوا زید از دیو تا پری

۸

مجنون گذشت از سر سودای عاشقی

لیلی گذاشت شیوه ی شیوای دلبری

۹

وامق برید میل ز عذرای گل عذار

عذرا کشید میل به چشمان عبهری

۱۰

هم آه فرشیان سمک رفت تا سماک

هم اشک عرشیان ز ا ثری ریخت برثری

۱۱

بر شامیان شوم شیم ختم شد ستم

بر وی چنانکه ختم شد اقسام صابری

۱۲

سعد فلک به نحس درین دوره شد بدل

آموخت خوی کینه ز مریخ، مشتری

۱۳

در حیرتم که با همه رفعت سپهر دون

تا کی به خاک نفکند این سفله پروری

۱۴

کیوان به کام خصم کند سیر تا کجا

کی وا شود ز خوی خیالات خودسری

دردا که شد شهید شهی کآمد از ازل

ایجاد کن فکان همه را عله العلل

تصاویر و صوت

نظرات