
صفی علیشاه
بخش ۲۹۶ - عبدالمانع
۱
تو عبدالمانع آنرا دان بواقع
که دارد باز حقش از موانع
۲
«عسی آن تکر هواخیر لکم» را
بیابد وجه و بنهد اشتلم را
۳
بیابد وجه آنرا کز چه حاصل
نشد شیئی که بر وی بود مایل
۴
دهد حق «ان تحبوا» را بسیرش
که آنچیزی که خواهد نیست خیرش
۵
اگر یابی که از چیزی شوی پست
دهندت گر که هم اندازی از دست
۶
و گردانی که از بهر تو سود است
شوی خواهانش ار چه بد نمود است
۷
نیاید در مذاقت خوش دوائی
ولی مینوشی از بهر شفائی
۸
بعدالمانع این معنی است مکشوف
از آن خاطر ز خواهش داشت موقوف
۹
نه هرگز در خیال خیر و شر است
نه بند جلب نفع و دفع ضر است
۱۰
نماید منع از خود میل خود را
بجا از حق شناسد نیک و بد را
۱۱
ز خود داند بدی گر پیش سیراست
ز حق امری که آید محض خیر است
نظرات