
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۱۵
۱
شد به زلف یار هر که مبتلا
پا نمیکشد از سرش بلا
۲
هر که را به خویش خواند از کرم
بهر کشتنش میزند صلا
۳
بس که میکشد عاشقان خود
گشته کوی او دشت کربلا
۴
دل نهان کند عشق او ولی
راز دل کند دیده بر ملا
۵
هر کسی شود غرق بحر عشق
کار افتدش با نهنگ لا
۶
ترک می مکن زانکه میدهد
دیده را ضیا سینه را جلا
۷
شد ز عشق یار حاصل صغیر
غصه و الم رنج و ابتلا
نظرات