صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۱۸۷

۱

آن که از دوست بجز دوست تقاضا دارد

لاف عشق ار بزند دعوی بیجا دارد

۲

نازم آن شوخ که از غمزه و طنازی و ناز

دلبری را همه اسباب مهیا دارد

۳

در غم سلسلهٔ موی تو ای لیلی جان

همچو مجنون دل ما خیمه بصحرا دارد

۴

نکشد نیم نفس عشق تو پای از سر ما

این خود از غایت لطفی استکه با ما دارد

۵

دامنم پر گهر از چشمهٔ چشمست مدام

نازم این چشمه که ترجیح بدریا دارد

۶

چرخ را عشق درآورده بگردش این شاه

زیر فرمان ز ثری تا به ثریا دارد

۷

همه اجزاء جهان جاذب و مجذوب همند

راستی کارگه صنع تماشا دارد

۸

ناتوان را که بود بهر رعایت مسئول

آن که بازوی هنرمند و توانا دارد

۹

کی بحال تو بسوزد دل دلدار صغیر

شمع از سوزش پروانه چه پروا دارد

تصاویر و صوت

نظرات