صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۴۱۷

۱

چوبدید خویشتن را همه حسن و دلربائی

به هزار رنگ پوشید لباس خودنمائی

۲

بنمود خویشتن را بخود و ز فرط خوبی

دل خود ربود از کف بنگر بدلربائی

۳

عجب از کمند زلفش که برای عالمی شد

همه رشتهٔ اسیری همه دام مبتلائی

۴

به ازل چو دانهٔ خال نمود تا قیامت

همه مرغهای دل شد به هوای آن هوائی

۵

گرهی نمیشود باز ز کار خلق عالم

اگر او ز زلف پرچین نکند گره‌گشائی

۶

بحقیقت ار ببینی ره بردن دلست این

که بهرکسی گشوده است دری ز آشنائی

۷

نفسی ز غم رهائی نبود برای عاشق

که به گاه وصل هم دل تپد از غم جدایی

۸

چو گدای درگه عشق بود صغیر شاید

به شهنشهان اگر فخر کند از این گدائی

تصاویر و صوت

نظرات