صغیر اصفهانی

صغیر اصفهانی

شمارهٔ ۴۱ - خودبینی

۱

اسب سواری لب آبی رسید

مرکبش از پویه بماند و رمید

۲

زجر همی کردش و همت گماشت

اسب بجا مانده و سودی نداشت

۳

صاف ضمیری که بدش جان پاک

آب بیالود به یک مشت خاک

۴

اسب گذر کرد و سوار از شگفت

دامن آن مرد چو گردی گرفت

۵

گفت که این پرده چه اسرار داشت

مرد چنین بهر وی اظهار داشت

۶

گفت که اسب تو در این آب دید

عکس خود و از تو عنان در کشید

۷

نخوت خود بینیش از راه برد

پای پی سرکشی اینسان فشرد

۸

حیلتی از بهر وی انگیختم

عکس ورا خاک به سر ریختم

۹

آب شد آلوده بخاک و دگر

عکس نشد در نظرش جلوه‌گر

۱۰

در ره خود مانع و حایل نیافت

رست از آن دام برفتن شتافت

۱۱

راستی اندر ره رهرو خطر

نیست ز خود بینی و نخوت بتر

۱۲

طالب حق صاحب تمکین شود

هرکه ز خود رست خدابین شود

۱۳

کار بتوفیق بر آید صغیر

دامن بخشندهٔ توفیق گیر

تصاویر و صوت

نظرات