
صغیر اصفهانی
شمارهٔ ۹۱ - تاریخ فوت شاعر شیرین سخن مرحوم رنجی
۱
رفت از کفم مصاحب با جان برابری
دانا دلی لطیفه سرائی سخنوری
۲
میگیریم از فشار غم اندوز عقدهئی
میسوزم از شرار جگر سوز آذری
۳
مستغرق است زورق صبرم ببحر غم
چون کشتی شکستهٔ بگسسته لنگری
۴
حال مرا بمرگ تو ای رنجی عزیز
داند کسی که رفته ز دستش برادری
۵
گویند دل بمهر رفیق دگر به بند
در من دلی نمانده که بندم بدیگری
۶
با این همه چه چاره توانم که بنده را
تدبیر نیست در بر امر مقدری
۷
صد حیف از آن وجود سراپا ادب که بود
فضل مجسمی و کمال مصوری
۸
او را بگاه نطق و بیان هرکه دید گفت
از صائب و کلیم عیان گشته مظهری
۹
مدح کسی نگفت ز روی طمع که بود
قانع بدسترنجی و رزق مقرری
۱۰
پیموده راه حق و بمقصد رسید و گشت
واصل بحق که همچو علی داشت رهبری
۱۱
زو ماند شعر نغز فراوان و هریکی
رخشان در آسمان ادب همچو اختری
۱۲
رفت و صغیر از پی تاریخ وی سرود
رنجی چو رفت مانده ز او گنج گوهری
۱۳۸۰
نظرات