
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۱۲۵
۱
نثارت جان کنم گر زر نباشد
اشارت کن گرت باور نباشد
۲
جهان از آتش آهم بسوزد
اگر از آب چشمم تر نباشد
۳
نباشد ماه من بی مهر چندان
اگر بی مهری اختر نباشد
۴
به زیر تیغ نالم تا نیاید
که عیشی زین مرا خوش تر نباشد
۵
کشی بی جرم خلقی را و دانی
سئوالی از تو در محشر نباشد
۶
غم هجرم ز درد رشک اغیار
نباشد بیش اگر کمتر نباشد
۷
نمیرد تا (سحاب) از دست جورت
تو را از حال او باور نباشد
نظرات