
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۱۴
۱
دانی که چه کردیم متاع دل و دین را؟
در راه تو دادیم هم آن را و همین را
۲
چین سر زلف تو گشودند و ندانم
یا آن که گشودند سر نافه ی چین را
۳
بر زخم نمک خوش نه، ولی مرهم خود یافت
زخم دل من آن سخنان نمکین را
۴
با هم نفسی یک نفس از دل نکشیدم
تا آن که کشیدم نفس باز پسین را
۵
قدر غم عشق تو ندانند رقیبان
هر سفله چه داند ثمن در ثمین را؟
۶
ناچار قبول ار نکنم وعده ی وصلش
دیگر به چه خرسند کنم جان غمین را؟
۷
ناصح نبود جهلی ازین بیش که آن روی
می بینی و گویی که مبین روی چنین را
۸
گیرم که توانم بکنم ترک غلامیش
پنهان نتوانم که کنم داغ جبین را
۹
هرگز نکند رنجه (سحاب) آن شه خوبان
بر قتل ضعیفی چو تو بازوی سمین را
تصاویر و صوت

نظرات