
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۱۶۴
۱
نه من هر آن که ز ابنای انس جان دارد
اگر کند به فدای تو جای آن دارد
۲
کند تلافی بد عهدی گل آن مرغی
که هر دو روز به گلزاری آشیان دارد
۳
ندارد آرزوی آب زندگی در دل
کسی که راه بر آن خاک آستان دارد
۴
گرفت جان عوض بوسه و نداد افغان
که هر معامله ی با بتان زیان دارد
۵
خطش دمیده ز عارض چه سبزه های لطیف
که باغ حسن تو در موسم خزان دارد
۶
هزار جان طلبد در بهای بوسه ز من
بلی متاع چنین قیمتی چنان دارد
۷
شهی که دادرس دادخواه نیست (سحاب)
نشانش این که به درگاه پاسبان دارد
تصاویر و صوت

نظرات