
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۲۲۸
۱
در عشق چو باید که به ناچار بمیرم
از جور تو به کزغم اغیار بمیرم
۲
هر شب دهیم وعده ی دیدار که تا صبح
صد بار شوم زنده و صد بار بمیرم
۳
گیرم به نگاهی ز تو صد حسرتم افزود
دیگر بسرم بگذر و بگذار بمیرم
۴
امشب که بدیدار توام زنده چو شمع آه
دانم که شود صبح پدیدار بمیرم
۵
مرغ قفس از حال من آگه شود آن روز
کز حسرت مرغان گرفتار بمیرم
۶
می گفت زبسیاری جورش دم مرگم
می خواست که با حسرت بسیار بمیرم
۷
یا درد مرا چاره بکن یا چو (سحابم)
نومید کن از چاره که ناچار بمیرم
تصاویر و صوت

نظرات