
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۲۷
۱
گر نخواهم که به فرمان دل آرم جان را
به که با خویش گذارم دل نافرمان را
۲
شاد از اینم که به او زخم دگر تا نزند
نتواند که بر آرد ز دلم پیکان را
۳
من از این دست که دارم به گریبان پیداست
که جفا جوی کشیده است زمن دامان را
۴
خلقی از فتنه ی چشمش به شکایت بودند
گر نیاموخته بود این نگه پنهان را
۵
در ره عشق دلا لحظه ای آسوده مباش
گو کسی طی نکند این ره بی پایان را
۶
بوسه ای می دهد اما به بها می طلبد
ز (سحاب) آنچه در اول نگهش داد آن را
۷
جور از حد مبر از ناله ام آسوده مدار
گوش دربان شهنشاه قدر دربان را
۸
شه نشان فتحعلی شاه که از رفعت کرد
اولین پله به ایوان نهمین ایوان را
تصاویر و صوت

نظرات