
سحاب اصفهانی
شمارهٔ ۹۰
۱
ز جور یار و گردون دل غمین است
که نه آن مهربان با من نه این است
۲
به هر دستی ز بیدادت گریبان
به هر چشمی ز جورت آستین است
۳
ز مستی آنچه معلومم شد این بود
که گر عیشی به عالم هست این است
۴
ز زخم دل توان دانست کان را
بت ابرو کمانی در کمین است
۵
لبش را از جواب تلخ افسوس
که زهر قاتل اندر انگبین است
۶
حریق شعله ی آه من افلاک
غریق موجه ی اشکم زمین است
۷
زلعل یار گوهر باری آموخت
(سحاب) از خرمن او خوشه چین است
تصاویر و صوت

نظرات