
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۰
۱
ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها
بر سرم چون برگ بید از غمزه ات شمشیرها
۲
خفته در راه تو از عجز ای غزال شیرگیر
دست بر بالای یکدیگر نهاده شیرها
۳
گرچه در راه تو عمرم صرف شد چون گردباد
دارم از ریگ بیابان بیشتر تقصیرها
۴
صیدگاه کیست این صحرا که از زخم خدنگ
سایه پنداری پلنگ است از پی نخجیرها
۵
فکر اسباب تعلق کردن از دیوانگی ست
موج دریای جنون ماست این زنجیرها
۶
سایه ی تیغ است عاشق را مقام عافیت
برگ نی باشد حصاری از برای شیرها
۷
کفر و دین را عشق صلحی داد کز اندام خود
چون زره کردند جوهر را برون شمشیرها
۸
نیست آزادی سلیم از حلقهٔ فتراک عشق
صیدگاه اوست عالم، ما همه نخجیرها
نظرات