سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۱۱۱

۱

شد خزان و در چمن رنگ دگر افلاک ریخت

برگ جمعیت فراهم کن که برگ تاک ریخت

۲

بر مشامم بوی او هرگاه آمد از نسیم

همچو غنچه از گریبانم به دامن چاک ریخت

۳

بر بساط این چمن تا همتم دامن فشاند

هر گلی کز خون به دامن داشتم هم پاک ریخت

۴

رشته همچون موج لرزد بر سر آب گهر

بس که آب روی پاکان را جهان بر خاک ریخت

۵

کیسه ی صد پاره ی گل، زر نمی دارد نگاه

هر کجا داغی نهادم، بر دل صد چاک ریخت

۶

مانده از آشفتگی دستم ز هر کاری سلیم

خاک بر فرقم غبار این دل غمناک ریخت

تصاویر و صوت

نظرات