سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۱۳۲

۱

میخانه ی ما چون طرب آبادِ بهار است

از برگ گلش خشت چو بنیادِ بهار است

۲

گل کرد جنونم ز رگ و ریشه به صد رنگ

اینها همه از لطف تو ای باد بهار است!

۳

آن مرغ که از صحبت گل خوی گرفته ست

کارش همه در فصل خزان، یاد بهار است

۴

خواهی که درین باغ کنی کسب شکفتن

شاگرد خزان باش که استاد بهار است

۵

لیلی چمن: بید، که مجنون لقب اوست

گویی که مگر بال پریزاد بهار است

۶

دارند خروشی به چمن سرو و صنوبر

از شوق تو اینها همه فریاد بهار است

۷

کس باخبر از کار خود و سستی آن نیست

هر برگ گل آیینه ی فولاد بهار است

۸

دیروزه ند اطفال گل و لاله ی نوخیز

در باغ، خزان است که همزاد بهار است

۹

فریاد سلیم از جگرم دود برآورد

چون مرغ گرفتار که در یاد بهار است

تصاویر و صوت

نظرات