
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۴۱
۱
شعله ی شوقم و از شرم زبانم لال است
صد شکایت به لبم از گره تبخال است
۲
نشود دور سرم از قدم جلوه ی او
حلقه ی گوش من از سلسله ی خلخال است
۳
بهر هر کار به ما مشورتی می باید
سخن مردم دیوانه سراسر فال است
۴
از پی هر نگهم اشک روان می آید
گرد این بادیه را قافله در دنبال است
۵
گل توفیق به گلزار صبوحی ست سلیم
صبح پیمانه به کف داشتن از اقبال است
نظرات