
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۴۹
۱
حاجت به گل ندارد، آن سر که کج کلاه است
در خواب حیف باشد، چشمی که خوش نگاه است
۲
از کوی عشق نتوان غافل گذشت، کانجا
چون آفتاب، سرها بسیار بی کلاه است
۳
گر رو نهد به گلشن، ور جا کند به گلخن
چیزی نمی توان گفت، دیوانه پادشاه است
۴
دربسته نیست دل را بر روی دشمن و دوست
از هر طرف که آیی سوی خرابه، راه است
۵
تا جام می نباشد، نتوان سوی چمن رفت
بی می نظاره ی گل، دیدار قرض خواه است
۶
محضر سلیم نبود در دوستی کسی را
در دعوی محبت، ما را خدا گواه است
تصاویر و صوت

نظرات