
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۶۳
۱
مرا ز آتش تب مغز استخوان خنک است
قبای شعله چو پیراهن کتان خنک است
۲
چو شعله سرکشی گلرخان همه گرمی ست
به مشرب دل من یار مهربان خنک است
۳
هزار حیف که صوفی به صد پیاله شراب
نشد به باده کشان گرم و همچنان خنک است
۴
به باغ ز آمدن خویشتن پشیمانم
چه سود گرمی بلبل که باغبان خنک است
۵
به سایه ی گل و سنبل چه کار مرغان را
درین چمن که چو خس خانه، آشیان خنک است
۶
نشاط انجمن از صحبت عزیزان است
چمن برای همین، موسم خزان خنک است
۷
همین ز صحبت واعظ نه مجلس افسرده ست
چو صبح از نفس سرد او جهان خنک است
۸
سلیم بس که دلم از نفاق رنجیده ست
چو تیغ در نظرم روی دوستان خنک است
نظرات