
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۶۵
۱
زاهد همه عمرم به می ناب گذشته ست
چون سبزه ی جو از سر من آب گذشته ست
۲
تا دامن دل رفته مرا چاک گریبان
کارم ز رفوکاری احباب گذشته ست
۳
هر جرعه ی آبم به گلو تیغ گذارد
تا باز چه در خاطر قصاب گذشته ست
۴
گردید تر آن چشم چو افتاد به اشکم
چون آهوی صحرا که ز سیلاب گذشته ست
۵
بر غیر، غم عشق تو آسان ز وصال است
این بادیه را در شب مهتاب گذشته ست
۶
داند که به کوشش نرود کار کسی پیش
هر کس که به سروقت رسن تاب گذشته ست
۷
بی ناله و بی اشک سلیم از غم دل نیست
عمرش به همین طور چو دولاب گذشته ست
تصاویر و صوت

نظرات