
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۶۶
۱
بیتو در بزم طرب بس که دلم محزون است
ساغر می به کفم آبلهٔ پرخون است
۲
هرکه بیند به کفش، دستهٔ گل پندارد
بس که آیینه ز عکس رخ او گلگون است
۳
قسمت ما به جهان غیر پریشانی نیست
سرنوشت من و زلف تو به یک مضمون است
۴
اثر عشق ز سیمای اسیران پیداست
شمع در انجمن و پرتو او بیرون است
۵
دل آوارهٔ ما شکوه ز غربت نکند
سایهٔ خویش، سِیَهْخانهٔ این مجنون است
۶
کام عاشق چو درآید به بغل، میمیرد
غنچه بر شاخ گل ما گره طاعون است
۷
دل که در پای خُم افتاده سلیم از مستی
حکمتی یافته، همسایهٔ افلاطون است
تصاویر و صوت

نظرات
صبا شهبازی