سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۱۸۱

۱

شوق دام زلف او دلگیر باغم کرده است

بی رخ او، صحبت گل بی دماغم کرده است

۲

بلبل و پروانه می جوشد به هم در محفلم

عشق گویی روغن گل در چراغم کرده است

۳

داغ دل از مستی ام افزود، گویی روزگار

لاله را افشرده و می در ایاغم کرده است

۴

چون فتیله هیچ کس بر مدعای خود نسوخت

عیش این آتش به جان افتاده، داغم کرده است!

۵

پیش ازین، مژگان چشم دوستان بودم سلیم

ضعف طالع این زمان موی دماغم کرده است

تصاویر و صوت

نظرات