
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۸۵
۱
چشم او از دست نرگس، جام مخموری گرفت
کاکلش از زلف سنبل، چین مغروری گرفت
۲
شوخی آتش نمی دانست آن کز بیم آب
نامه را در موم همچون شمع کافوری گرفت
۳
خامه ی نقاش را ماند سرانگشت گدا
بس که مو از لقمه ی چینی فغفوری گرفت
۴
دل به اقلیم عدم نزدیکتر شد از وجود
همچو عنقا بس که از اهل جهان دوری گرفت
۵
از جفای اهل عالم یک نفس فارغ نه ایم
وای بر دیوانه ای کو جا به معموری گرفت
۶
کوهکن شد کامیاب از صحبت شیرین سلیم
در محبت هر که کاری کرد، مزدوری گرفت
نظرات