
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۹۳
۱
بیا که بی لب لعل تو بس که پیر شده ست
شراب کهنه به ساغر به رنگ شیر شده ست
۲
وجود من به جراحت سرشته همچون گل
به آب تیغ مگر خاک من خمیر شده ست؟
۳
ببین به شانه که دعوی شبروی می کرد
که چون به کوچه ی آن زلف دستگیر شده ست
۴
ز شوق غنچه ی پیکان او خدا داند
کدام شاخ گل است این که چوب تیر شده ست
۵
چمن ز مجلس شیرین خبر دهد امشب
ز ماهتاب، خیابان چو جوی شیر شده ست
۶
سلیم صبح دمید و هنوز مخمورم
پیاله زود بنوش و بده، که دیر شده ست
نظرات