
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۲۱۷
۱
پنجهٔ عشقم دگر قفل فغان پیچیده است
همچو شمعم شعلهای بر استخوان پیچیده است
۲
گر نمی خواهد کند گل آتش خس پوش ما
باز این دود از کجا در آشیان پیچیده است
۳
ترک چشمت می برد مرغ دلی بهر کباب
باز تا دست کدامین ناتوان پیچیده است
۴
همچو لعل از سنگ خیزد گوهر نایاب وصل
کوهکن همچون صدا بر کوه ازان پیچیده است
۵
بود هر چه بر زمین، خود کرد خاکستر سلیم
دود آهم این زمان بر آسمان پیچیده است
نظرات