
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۲۱۹
۱
یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت
دل کجا ماند به جای خویش چون دلبر گریخت
۲
بود هندستانی و از روی خود مهتاب دید
زان به شبگیر بلند آن شوخ مه پیکر گریخت
۳
آنکه پروردم به صد خون جگر در دیده اش
عاقبت چون قطره ی اشکم ز چشم تر گریخت
۴
اعتمادی بر غلامان سیاه ای خواجه نیست
سایه از همرنگی ایشان ز پیغمبر گریخت
۵
طاقت سوز فراق او دلم با خود ندید
آتشی دارم کزو چون دود خاکستر گریخت
۶
صد تمنا بود دل را از وصال او سلیم
کارها بسیار با او داشتم، کافر گریخت
نظرات