
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۲۲۲
۱
صاف می از دگران، لای ته شیشه ز ماست
اول کاسه و دردی که شنیدی اینجاست
۲
نیست از قید غم امید خلاصی ما را
خط آزادی ما بر ورق صبح فناست
۳
زور بازو به چه کار کسی آید اینجا
قوت مرد ره عشق تو در پنجه ی پاست
۴
نتوان دفع غمم کرد کز آیینه ی من
ریشه ی سبزه ی زنگار ز جوهر پیداست
۵
جهد بی شوق به جایی نرسد در ره عشق
بال چون نیست چه حاصل که کبوتر پر پاست
۶
خرقه گر در گرو باده کنم، منع مکن
نیست چیزی دگرم، عالم درویشی هاست
۷
زاهدان به که نباشند دعاگوی کسی
از لب اهل ریا، فاتحه تکبیر فناست
۸
نیست در شهر به ما حاجت احباب، سلیم
گذری کن به سوی دشت که مجنون تنهاست
نظرات