
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۲۲۶
۱
به نقش طالع ما چشم قرعه حیران است
کتاب همچو گل از فال ما پریشان است
۲
به خط رسانده بسی عشق ما نکویان را
بیاض دیده ی ما پر ز خط خوبان است
۳
به وادیی که من از شوق گم شدم، کعبه
سیاه خانه نشینی ازان بیابان است
۴
هزار نامه ام از بیم غیر، قاصد را
به زیرپوست چو جلد کتاب پنهان است
۵
محبتی که بود در میان اهل جهان
چو آشنایی دهقان و آسیابان است
۶
خوشم که پیر خرابات خوانده فرزندم
که همچنین پدری باب ما یتیمان است
۷
خدنگ غمزه بجز قصد اهل دل نکند
حذر که ابروی خوبان کمان شیطان است
۸
ز بس که بی رخت افسرده است، پنداری
که اول گل ما آخر چراغان است
۹
سلیم سرو سراسر روی هوس دارد
خیال کرده که لاهور هم صفاهان است
نظرات