
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۲۴
۱
چو ماه شعشعهٔ ماست برق خرمن ما
چو خوشه هیکل عمر است داس گردن ما
۲
ز دست و پنجهٔ خورشید برنمیآید
که همچو داغ، سیاهی برد ز روزن ما
۳
هوای تاج که دارد به سر، که همچون باز
به زور بسته کلاهی جهان به گردن ما
۴
ز دست شوق ز بس چاک گشته، پنداری
که همچو غنچه گریبان ماست دامن ما
۵
چو موج آب که دارد حباب در آغوش
به جای سنگ بود شیشه در فلاخن ما
۶
چه مشکل است که هر گام از سیاهی بخت
چراغپا نشود همچو برق، توسن ما
۷
سلیم، کینهٔ دشمن ز ما محبت شد
خزان بهار شود چون رسد به گلشن ما
نظرات