سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۲۴۹

۱

زان می که باغ را رخ او در پیاله ریخت

چون گرد سرمه، داغ ز دامان لاله ریخت

۲

پیچیده است بس که ازان زلف تابدار

بر خاک مشک سوده ز ناف غزاله ریخت

۳

در محفلی که بود درو ساقی آفتاب

درد شراب حسن تو در جام هاله ریخت

۴

خوبان شهید او شده اند، این شراب نیست

ساقی ز شیشه خون پری در پیاله ریخت

۵

فریاد خود ز دست خموشی کجا بریم؟

تا کی درون سینه توان خون ناله ریخت؟

۶

دندان نماند در دهن از جنبش لبم

دامان خویش ابر برافشاند و ژاله ریخت

۷

هفتاد ساله آب رخ خویش را سلیم

بر خاک از برای شراب دوساله ریخت

تصاویر و صوت

نظرات