سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۲۷۲

۱

در گلستان جهان هر مرغ نالان خود است

هر گلی درمانده ی حال پریشان خود است

۲

آسمان را خوش نمی آید، غم ما را مخور

هر که با ما دوست گردد، دشمن جان خود است

۳

نیست از روی طرب چون موج می خندیدنم

خنده ام چون غنچه بر چاک گریبان خود است

۴

پادشاهان را اگر باشد غروری، دور نیست

هر که را موری برد فرمان، سلیمان خود است

۵

رزق همچون توشه ی ره هر کسی را همره است

بر سر خوان شهان درویش مهمان خود است

۶

در تجرد نیست دل را حاجت تکلیف عشق

زحمت ای رهزن مکش، دیوانه عریان خود است

۷

جام می در کف، نگاهی می کند بر لاله زار

می توان دانست در فکر شهیدان خود است

۸

عاشق از پهلوی دل دایم کشد زحمت سلیم

همچو غنچه زخم های ما ز پیکان خود است

تصاویر و صوت

نظرات