سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۲۷۴

۱

از بس که تلخکام ازین ناتوان گذشت

آخر همای تیر تو از استخوان گذشت

۲

پایم ز کوی او چه عجب گر بریده شد

تا کی به روی شیشه ی دل ها توان گذشت؟

۳

گفتم حذر ز ناله ی من کن، فلک نکرد

اکنون دگر چه سود که تیر از کمان گذشت

۴

امشب ز شیونی که کشیدند بلبلان

پنداشتم به باغ مگر باغبان گذشت

۵

از بس که خورد خون شهیدان عشق را

کار زمین کوی تو از آسمان گذشت

۶

از شغل عشق نیست سر کفر و دین مرا

دیگر سلیم کار من از این و آن گذشت

تصاویر و صوت

نظرات